امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

عشق مامان و بابا

بابایی اومد

    بابایی بعد از دوهفته برگشت . سوغاتی امیرمحمد هم یک ساعت بن تن و یک ماشین دیوانه بود . با اجازه از عمو همت یک هفته دیگه موندن فرنوش جون و تمدید کردیم . امیرمحمد هم خوشحال ازاینکه زمان بیشتری فرنوش پیش ماست.  چهارشنبه 29 مرداد به ییلاق سنگسرک در جاده سوادکوه رفتیم . آخر هفته هم به کتالان رفتیم . عمو همت ،خاله جون فهیمه و دایی جون فرهاد هم اومده بودند . امیتیس جون هم با بابا و مامانش قبل از ما رسیده بودند . امیرمحمد و امیتیس بعد مدتها هم و دیدند و حسابی خوشحال شدند . تمام رختخوابهای عزیز و از رو تخت ریختند پایین و تو اتاق ولو کردند . با رختخوابها سرسره درست کرده بودند . داد عزیز در اومده بود . ولی بابابزرگ حساب...
31 مرداد 1393

روزهای بدون بابایی با امیرمحمد 3

این روزهای امیرمحمد بیشتر با فرنوش جون میگذره . با هم نقاشی میکشند . فرنوش جون گناهی خیلی دل به دل امیرمحمد میده . با هم شطرنج بازی میکنن .  امیرمحمد خیلی جر میزنه . خیلی مراقب مهره شاه . اصلا اجازه نمیداره اطراف شاه خالی بشه . وقتی هم که خالی میشه یواشکی طوری که حریف متوجه نشه مهره هاشو جابجا میکنه .    اصلا تحمل باخت هم نداره . میگه شطرنج بازی کنیم تا کیش و ماتت کنم . موسیقی گوش میده . لگو بازی میکنه . نا گفته نمونه بیشتر اوقات سرگرم دیدن برنامه کودک . فرنوش که هر وقت از دست امیرمحمد کلافه میشه فوری براش برنامه کودک میذاره و از سر خودش وا میکنه . امیرمحمد به فرنوش میگه میشه همیشه پیش ما بمو...
24 مرداد 1393

روزهای بدون بابایی با امیرمحمد 2

     فرنوش جون دو هفته ای میشه که با ماست . بهش عادت کردیم . جمعه آزمون بانک سپه داشت باید به تهران میرفت ، بعد از ظهر پنجشنبه فرنوش و راهی تهران کردم و بعدش با امیرمحمد به خونه مادرجون رفتیم . شب همونجا موندیم . ایلیا و عمه جون خدیجه هم بودند . عصر روز بعد برگشتیم خونمون . به فرنوش گفتم جمعه پیش مامان و باباش بمونه خودم شنبه مرخصی گرفتم . تو خانه شادی از امیرمحمد تست IQ گرفتند و قرار شد بعد از مشخص شدن نتیجه تست یه جلسه مشاوره با روانشناس خانه شادی خانم دکتر حبیبی داشته باشم .  ساعت مشاوره 12 ظهر شنبه 18 مرداد بود .  نزدیک ساعت 12 فرنوش هم از تهران رسید و همدیگه رو تو خانه شادی دیدیم .     شنبه تول...
18 مرداد 1393

روزهای بدون بابایی با امیرمحمد 1

     بعد از تعطیلات عید فطر بابایی به مدت دو هفته پیش ما نیست . فرنوش جون تهران نرفت پیش ما موند تا امیرمحمد تنها نباشه .  با راننده سرویس امیرمحمد هماهنگ کردم صبحها ساعت  8 و نیم امیرمحمد و میبره و ظهر هم ساعت یک و نیم برش میگردونه .  خودم که اداره ام. فرنوش جونی زحمت امیرمحمد به دوشش . خاله به قربونش که کمک این روزهای من شده ... صبح ساعت 8 دوتاشون از خواب بیدار میشن . امیرمحمد حاضر میشه تا راننده بیاد . تو این فاصله برنامه کودک نگاه میکنه . ظهر هم همینطور . بعد از خوردن نهارش برنامه کودک میبینه تا من برسم خونه . سه شنبه صبح مرخصی ساعتی گرفتم تا خودم امیرمحمد و راهی کنم و فرنوش هم بتونه به خواب صبحش برسه...
15 مرداد 1393
1